سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پسرکم ! ... اندرزهای حکیمان را بپذیر و فرمانهایشان را پی گیری کن [امام علی علیه السلام ـ در سفارش به پسرش محمّدبن حنفیه ـ]
داستان علی (ع) - دوستی با خدا
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • بچه ها سلام ، می خوام امروز داستان حضرت علی (ع) را براتون تعریف کنم.

    یکی بود یکی نبود.حضر علی (ع) امام اوّل ما توی شهر کوفه زندگی میکرد.هرروز برای فقیرها غذا می آورد.ولی مردم نمی دانستند که کی غذاهارو براشون می آره.حضرت علی (ع) خلی مهربون بود.بعضی از این آدمهای بد هم دشمنش بودند.یک شب که شب 19 ماه رمضان بودحضرت علی(ع) می خواستند به مسجد بروند.بچه هاشون گفتند میشه امشب به مسجدنروید؟حضرت علی (ع) گفتند:نه.وحرکت کردند.توی راه هم مرغابی ها جلوی حضرت علی (ع)را می گرفتندکه به مسجد نره.ولی حضرت علی(ع) به مسجد رفتند.وقتی که توی نماز به سجده رفتند ابن ملجم دشمن حضرت علی(ع) ،یک شمشیری درآورد وبه سرحضرت علی(ع) زد.وحضرت علی بعداز دو روز ،روز 21ماه رمضان شهید شدند.بعدهم بچه هاشون حضرت علی(ع) را دن کردند که اونجا الان اسمش نجف هست.

    خدا اواناییکه حضرت علی(ع) رو اذیت کردندلعنتشون کنه.



    محمدحجت عسکری ::: جمعه 86/9/30::: ساعت 4:13 عصر
    نظرات دیگران: نظر


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 3
    بازدید دیروز: 6
    کل بازدید :171477

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<

    >>آرشیو شده ها<<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    داستان علی (ع) - دوستی با خدا

    >>لینک دوستان<<

    >>لوگوی دوستان<<

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<